عمومی

عمومی

اجتماعی
عمومی

عمومی

اجتماعی

غم هجرت

امشب افتــاده به جانـــم تب یادت ، چه کنم؟

من نــدارم به غم هجر تـــو عادت ، چه کنم؟

 

روزگــاریست که دیــــوانه و بیمــــار توأم

مانــده ام گر تــو نیایی به عیادت ، چه کنم؟

 

گشته کابوس شبم ، دست تـو در دست رقیب

آتشــم می زنـــد این حس حسادت ، چه کنم؟

 

هر دری بـــود زدم تا تــو بمانی ، که نشـد

گر مرا نیست به وصل تو سعادت ، چه کنم؟

 

عمر و جانم به فدایت همه ، ای دوست بگو

با چنین وسوسه ی عرض ارادت ، چه کنم؟

 

تا به دل مهر تو برجاست ، تو را می طلبم

دوست دارم که شوم وفق مرادت ، چه کنم؟